آنچه غرب درباره ایران اشتباه می‌فهمد
آنچه غرب درباره ایران اشتباه می‌فهمد

به گزارش خبر فوری به نقل از «ریسپانسیبل استیت کرفت»،‌ صدراعظم آلمان این را «کار کثیفی» توصیف کرد که «اسرائیل برای همه ما انجام می‌دهد.» این لحظه تنها باور دیرینه رهبران ایران را تقویت کرد: جهان خواستار تسلیم آن‌هاست و آن‌ها را تنها، در معرض خطر مداوم خیانت و تهاجم، رها می‌کند. تا زمانی که […]



به گزارش خبر فوری به نقل از «ریسپانسیبل استیت کرفت»،‌ صدراعظم آلمان این را «کار کثیفی» توصیف کرد که «اسرائیل برای همه ما انجام می‌دهد.» این لحظه تنها باور دیرینه رهبران ایران را تقویت کرد: جهان خواستار تسلیم آن‌هاست و آن‌ها را تنها، در معرض خطر مداوم خیانت و تهاجم، رها می‌کند.

تا زمانی که غرب، تاریخ ایران و ذهنیت ناشی از آن در میان رهبران این کشور را درک نکند، همچنان اقدامات تهران را اشتباه تفسیر خواهد کرد. آنچه از بیرون به نظر تهاجم یا لجاجت می‌آید، در ذهن تصمیم‌گیرندگان ایرانی، عملی دفاعی است که ریشه در حافظه ملی عمیق دارد.

ایران قرن‌هاست که زیر سایه تهاجم، خیانت و انزوا زندگی کرده است. هر فصل از تاریخ مدرن آن تنها یک نتیجه را برای رهبرانش تقویت کرده است: فرقی نمی‌کند چه کسی در سوی ایران پشت میز مذاکره بنشیند ـ اصلاح‌طلب، میانه‌رو یا تندرو ـ ایران فقط می‌تواند به خودش تکیه کند. این مسأله پارانویا نیست؛ غریزه بقاست.

این حس محاصره نه با حملات اسرائیل در سال ۲۰۲۵ آغاز شد و نه حتی با تهاجم صدام در سال ۱۹۸۰. ایران از تروماهایی شکل گرفته که بیش از هزار سال قدمت دارند: فتح پارسیان توسط اسکندر مقدونی در قرن چهارم پیش از میلاد، فتح اعراب در قرن هفتم، تهاجم مغول‌ها در قرن سیزدهم و حملات مکرر ترک‌ها و آسیای مرکزی. در سده‌های اخیر، ایران در جنگ‌های روس ـ پارسی سرزمین‌هایی را از دست داد و در هر دو جنگ جهانی، با وجود اعلام بی‌طرفی، توسط نیروهای متفقین اشغال شد. بارها و بارها، سربازان خارجی وارد خاک ایران شدند و هیچ‌کس به کمکش نیامد.

این زخم‌های عمیق تاریخی بیش از هر سخنرانی، تصمیمات رهبران ایران را توضیح می‌دهد. به همین دلیل است که آن‌ها خودکفایی نظامی را نه تهاجم، بلکه بیمه‌ای برای بقا می‌بینند. به همین دلیل است که به دیپلماسی با سوءظن نگاه می‌کنند و حتی میانه‌روهای تهران در اعتماد به نیات غرب مردد هستند.

در دوران معاصر، حداقل چهار خیانت بزرگ از سوی آمریکا این ترس ایران از فریب خارجی را برجسته کرده است:

نخست، کودتای سال ۱۹۵۳ با حمایت سیا و ام‌آی‌سیکس علیه نخست‌وزیر محمد مصدق.  مصدق که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود به دنبال تعامل با آمریکا برای مقابله با نفوذ استعماری بریتانیا بود. آمریکا با سرنگونی او، عمدتاً برای حفاظت از منافع نفتی بریتانیا، پاسخ داد.

دوم، پس از حملات ۱۱ سپتامبر، ایران مخفیانه به آمریکا در کارزار علیه طالبان کمک کرد، اطلاعات ارائه داد، با نیروهای ضد طالبان همکاری کرد و از توافق پس از جنگ در افغانستان حمایت کرد. تنها چند هفته بعد، در سخنرانی جورج دبلیو بوش به عنوان بخشی از «محور شرارت» معرفی شد.

سومین خیانت به توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵، برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، مربوط می‌شود. ایران با سخت‌گیرانه‌ترین رژیم بازرسی هسته‌ای در تاریخ موافقت کرد. آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بین سال‌های ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸، ۱۵ بار پایبندی ایران را تأیید کرد. اما در سال ۲۰۱۸، دونالد ترامپ به طور یک‌جانبه از توافق خارج شد و تحریم‌های فلج‌کننده‌ای را که شدیدتر از پیش از توافق بودند، بازگرداند.

چهارمین و شاید مهم‌ترین خیانت در ژوئن ۲۰۲۵ رخ داد. پس از پنج دور مذاکره بین عباس عراقچی، وزیر امور خارجه ایران و استیو ویتکوف، فرستاده ویژه آمریکا – با میانجی‌گری عمان – دور ششم برنامه‌ریزی شده بود. هر دو طرف مواضع محکمی داشتند اما پای میز مذاکره باقی ماندند. ایران به دنبال به رسمیت شناختن حق غنی‌سازی برای اهداف صلح‌آمیز بود. آمریکا در نهایت خواستار توقف کامل غنی‌سازی در خاک ایران شد. با وجود بن‌بست، بر اساس اظهارات دو طرف پس از هر دور مذاکره، پیشرفت‌های محتاطانه‌ای در جریان بود.

سپس، در صبح ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ – تنها دو روز پیش از دور بعدی – نیروهای اسرائیلی حمله‌ای بی‌سابقه به ایران انجام دادند و سایت‌های هسته‌ای را هدف قرار داده و غیرنظامیان را کشتند. دانشمندان ارشد و فرماندهان نظامی جزو قربانیان بودند. این‌ها اخطارهای نمادین نبودند، بلکه ضربات سخت و هماهنگ‌شده‌ای بودند که برای مختل کردن دیپلماسی طراحی شده بودند.

اسرائیل تنها عمل نکرد

اگرچه حمله اولیه اسرائیل یک‌جانبه بود، حملات آمریکا به زودی به دنبال آن شکل گرفت. بمب‌افکن‌های رادارگریز آمریکایی بمب‌های سنگرشکن را بر فوردو و نطنز ریختند. چند روز پیش از آن، ترامپ خواستار «تسلیم بی‌قید و شرط» ایران شده بود. پس از حملات، او عملیات را علنا تحسین کرد، آن را موفقیت‌آمیز خواند و هشدار داد که ایران «باید صلح کند یا با حملات بیشتری مواجه شود» و افزود که «هدف‌های زیادی باقی مانده‌اند» اگر ایران از بخش‌های کلیدی برنامه هسته‌ای خود دست نکشد.

در تهران، باور به اینکه تعامل دیپلماتیک آمریکا هرگز قرار نبود موفق شود، غیرمنطقی نیست. مذاکرات واقعی بودند، اما اکنون نیات پشت آن‌ها مشکوک به نظر می‌رسد. برای رهبران ایران، درس آشکار بود: غرب ممکن است زبان گفت‌وگو را صحبت کند، اما با زبان زور و خشونت عمل می‌کند.

حالا غرب باید چه انتظاری داشته باشد؟

فرقی نمی‌کند چه کسی بر ایران حکومت کند. همه چیز در یک باور بنیادی مشترک است: نمی‌توان به غرب اعتماد کرد که به قولش پایبند بماند، به توافقات احترام بگذارد یا به حاکمیت ایران احترام بگذارد.

این ذهنیت مدت‌ها پیش از جمهوری اسلامی وجود داشت. رضاشاه و پسرش محمدرضا شاه – که حداقل با حمایت ضمنی قدرت‌های غربی به قدرت رسیدند – عمیقا به دولت‌های خارجی بدبین بودند و پیوسته نیات آن‌ها را زیر سؤال می‌بردند. این موضع با انقلاب ۱۹۷۹ پایان نیافت؛ بلکه تقویت شد و اجماع گسترده‌تری در سراسر طیف سیاسی به دست آورد.

این به این معنا نیست که ایران انعطاف‌ناپذیر است یا نمی‌تواند مذاکره کند. اما نقطه شروع آن اعتماد نیست، احتیاط است. این احتیاط با گذشت زمان عمیق‌تر شده، به‌ویژه که غرب بارها به آنچه «جایگزین‌های» دیپلماسی می‌نامد روی می‌آورد. هر بار که این اتفاق می‌افتد، کسانی در ایران که مخالف مذاکره هستند دست بالا را پیدا می‌کنند.

این ذهنیت ممکن است دیپلمات‌های غربی را ناامید کند. اما نادیده گرفتن آن به سیاست‌هایی منجر می‌شود که محکوم به شکست هستند. اگر غرب نتیجه متفاوتی با ایران می‌خواهد، باید وانمود نکند که با یک لوح سفید سر و کار دارد. تاریخ پیش از هر کلمه‌ای وارد اتاق می‌شود. و برای ایران، تاریخ همیشه یک چیز می‌گوید: تو تنها هستی، پس مطابق آن عمل کن.

تا زمانی که این روایت با حملات هوایی مختل نشود، بلکه با تعهدات پایدار و معتبر تغییر کند، رهبران ایران دقیقاً همان کاری را ادامه خواهند داد که تاریخ به آن‌ها آموخته است: مقاومت.



منبع