به گزارش خبرنگار، کتاب «آرمان عزیز» با پژوهش و نگارش مجید محمدولی بهتازگی و همزمان با سالگرد شهادت اینشهید مدافع امنیت، توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ سیزدهم رسیده است. این کتاب روایتهایی مستند از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علیوردی و سی و چهارمین عنوان از مجموعه «بیستوهفتیها» است که این ناشر چاپ میکند. […]
به گزارش خبرنگار، کتاب «آرمان عزیز» با پژوهش و نگارش مجید محمدولی بهتازگی و همزمان با سالگرد شهادت اینشهید مدافع امنیت، توسط نشر ۲۷ بعثت به چاپ سیزدهم رسیده است. این کتاب روایتهایی مستند از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علیوردی و سی و چهارمین عنوان از مجموعه «بیستوهفتیها» است که این ناشر چاپ میکند.
کتاب پیشرو دربرگیرنده ۲۵ روایت از کودکی تا شهادت آرمان علیوردی یکی از شهدای اغتشاشات سال ۱۴۰۱ در تهران است. او روز چهارم آبان سال گذشته در شهرک اکباتان توسط برخی از اغتشاشگران ربوده و پس از شکنجه و ضربوشتم با ضربات سنگ و چاقو، کنار خیابان رها شد. پس از انتقال به بیمارستان بقیهالله بهدلیل شدت خونریزی در روز ۶ آبان در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید.
پیش از شروع بدنه اصلی کتاب «آرمان عزیز»، یادداشتی از حسن حسنزاده فرمانده سپاه محمدرسولالله (ص) تهران و همچنین پیشگفتاری از مجید محمدولی نویسنده کتاب درج شده است.
کتاب با بخش اول «روایت شهادت» شروع میشود که این توضیح پیش از آن درج شده است: «مطالب این بخش از کتاب، بر اساس رؤیت فیلم دوربینهای مداربسته محل شهادت شهید آرمان علیوردی، فیلمهای ضبطشده در تلفنهای همراه متهمین پرونده از صحنههای ضرب و شتم شهید و همچنین اظهارات آنان در جریان بازجوییها و نیز روایت شاهدان میدانی ماجرا به رشته تحریر درآمده که بهدلایل امنیتی از ذکر نام آنها خودداری شده است.»
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
نیروها را با آرایش موتوری به اکباتان بردیم و مستقر شدیم. حدود ساعت چهار بعد از ظهر آرمان تماس گرفت و پرسید کجایید. گفتم: «میدان صارم.»
گفت: الان می رسم. چند دقیقه بعد آمد و موتور را پارک کرد. پیراهن آبی یقه دیپلمات و کاپشن مشکی و یک شلوار با طرح به اصطلاح پنج یازده پوشیده بود و یک جفت کتانی مشکی رنگ هم به پا داشت. تا آن ساعت، خبر خای نبود. می گفتیم و می خندیدیم. آرمان هم گاهی با ما هم صحبت می شد و گاهی مشغول درس خواندن بود. بچه ها از یک درخت نارنج که شاخه های آن از باغی بیرون زده بود، چند نارنج چیدند. صحبت داغ آن لحظات درباره حلال یا حرام بودن این نارنج ها بود. عده ای از نیروها نارنج ها را خوردند. من و آرمان جزو گروهی بودیم که از نارنج ها نخوردیم. یک ساعت بعد، صاحب باغ از راه رسید و بچه ها از او حلالیت گرفتند.
نزدیک اذان مغرب بود. آرمان رو به من کرد و گفت: گردان رو برای نماز ببریم مسجد. گفت: گردان الان در حال ماموریت استقراریه. مگه می شه نیروها رو ببریم مسجد؟ همین جا نمازمون رو فرادا و نوبتی می خونیم. در همان لحظه جواد صادقی یکی از نیروهای گردان به شوخی به آرمان گفت: ما در حال جهاد هستیم. جهاد که نماز نداره. گفت: این چه حرفیه؟مگر سیدالشهدا در حال جهاد، نماز رو به جماعت نخوند؟ توی هشت سال دفاع مقدس، مگه رزمنده ها زیر آتیش دشمن نمازشون رو نمی خوندن؟ فیلم چ رو مگه ندیدی؟ مگه شهید چمران و یارانش موقع درگیری با تروریست های کومله توی پاوه به محض شنیدن صدای اذون نماشون رو نخوندن؟
چاپ سیزدهم این کتاب با ۳۸۳ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۹۰هزار تومان عرضه شده است.