پایگاه خبری و تحلیلی امین ارسباران به نقل از خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: رمان یا داستان بلند «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» نوشته اشتفن تسوایک سال ۱۳۲۶ با ترجمه عبدالله توکل و رضا سیدحسینی به فارسی ترجمه شد که طی سالهای گذشته توسط انتشارات نگاه در بازار نشر عرضه شده […]
پایگاه خبری و تحلیلی امین ارسباران به نقل از خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: رمان یا داستان بلند «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» نوشته اشتفن تسوایک سال ۱۳۲۶ با ترجمه عبدالله توکل و رضا سیدحسینی به فارسی ترجمه شد که طی سالهای گذشته توسط انتشارات نگاه در بازار نشر عرضه شده است. ویژگی بارز و نقطه قوت آن نیز قصهگو بودن آن است و در عین حال دغدغههایی را که نویسنده اثر در طول زندگی داشته شامل میشود. یکی از اینموضوعات محتوایی، مساله مرگ و زندگی است و همانطور که میدانیم تسوایک در نهایت در سال ۱۹۴۲ همراه با همسرش در برزیل خودکشی کرد.
ساختار کلی «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» قصه در قصه است. ابتدای داستان در یکپانسیون در شهر ریویرا است. روایت نیز توسط راوی اولشخصی انجام میشود که درباره ساکنان پانسیون با عبارت «ما هفتنفر» یاد میکند. بهانه شکلگیری و روایت قصه هم اتفاقی است که یکی از ساکنان پانسیون رقم میزند؛ مادام هانریت که زنی متاهل است و در پی غیبتش در جلسات گفتگو، مشخص میشود با مردی دیگر فرار کرده و در نامهای اعلام میکند شوهرش را ترک کرده است.
قضاوتهای ساکنان پانسیون درباره اشتباهبودن فرار مادام هانریت باعث شکلگیری بحثی بین راوی و خانم «ث» میشود که معتقد است نمیشود به اینراحتی خانم هانریت را سرزنش کرد. همانطور که میشود پیشبینی کرد بناست خانم «ث» در گفتگویی مفصل با راوی، علت اینقضاوت و نگاه خود را تشریح کند که همان بدنه اصلی داستان «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» را میسازد. اما بد نیست پیش از بررسی بدنه اینکتاب، نگاهی هم به حضور راوی در آن داشته باشیم. راوی که بهطور مشخص میتوان او را خود تسوایک دانست، در قصه حضوری پررنگ و قابل توجه دارد. البته بناست در فرازهایی او را فراموش کرده و قصه خانم «ث» را گوش کنیم اما بههرحال راوی در فرازهایی حضور خود را به رخ میکشد؛ مانند جملاتی که گاهی بین پرانتز بیان میشوند و شرایط را نشان میدهند: «ساعت را باید به دقت ذکر کنم.» و «برای تشریح اوضاع لازم است مو به مو بیان کنم که جوان از وقت خود چگونه استفاده میکرد»
راوی داستان در ابتدا، رای و قضاوت صریح و مخالف خود را نسبت به نظر جمع هم بیان میکند؛ مثلا در فرازهایی که میگوید: «به نظر من زنی که آزادانه و بیپروا از غریزه خود متابعت میکند، هزاربار بر آن زنی شرف دارد که در کنار شوهرش او را فریب میدهد.» یا «دیگران بر مادام هانریت بیچاره حمله کردند، من هم با هیجان و حرارت از او دفاع کردم.»
رای و نظر راوی درباره پرهیز از قضاوت درباره دیگران نیز خود را در اینفرازها نشان میدهد: «علتی نمیبینم که نقش یک دادگاه را به عهده گیرم. من ترجیح میدهم که وکیل مدافع باشم برای آنکه اطلاع بر احوال انسانها را بیشتر از محاکمهشان دوست دارم.» و «من هرگز به کسی حق نمیدهم که اینزن بدبخت و بیچاره را تحقیر کند.»
اما پیش از آنکه راوی با تشریح نگاه خود، شخصیتش را از دیگر حاضران پانسیون و جامعه کوچک آن جدا کند، در شروع قصه خود را در جمع یک «ما» میبیند. این «ما» را میتوان در اینجمله که درباره مواجهشدن با فرار مادام هانریت است، تعریف کرد: «برای مردمی مانند ما که روز خودمان را با سرگرمیهای یکنواخت و خستهکنندهای شب میکنیم، دیدن چنین حادثهای از نزدیک بسیار هیجانآور بود.» (صفحه ۱۵)
«۲۴ ساعت از زندگی یکزن» بهجز راوی و نگاه اجتماعیاش، ارجاعاتی هم به دیگر آثار ادبیات جهان دارد؛ ازجمله «مادام بوواری» برای اشاره به شخصیت زن داستان. یا آوردن لفظ «یکزن سی و سهساله» که ما را به یاد رمان «زن سیوسهساله» بالزاک میاندازد. اینفراز در صفحه ۱۶ کتاب آمده و از اینقرار است: «بسیار مشکل به نظر میرسید که یک زن سی و سه ساله در نتیجه دو ساعت گردش و صرف یک فنجان قهوه در باغ، شوهر و دو فرزند خود را ترک گوید و با جوان بیگانهای خود را در دریای حوادث اندازد.»
در کنار ارجاع به آثار دیگر ادبیات جهان، برخی ریزهکاریها و صحبت از فرهنگهای مختلف هم در اینرمان وجود دارد. تسوایک خود متعلق به فرهنگ آلمانی است و از خشونت مودبانه و دلپذیری که به انگلیسیها اختصاص دارد سخن میگوید.
بههرحال اگر بخواهیم به تنه اصل قصه «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» بپردازیم، باید گفت بار اینبخش به عهده خانم «ث» است که یکزن متشخص و پابهسنگذاشته انگلیسی است و راوی با فصلبندی قصه اینزن، روایت را شکل میدهد. اینفصلبندی هم بهطور مشهود و جدا از شمارهگذاری فصلهای قصه انجام میشود. برای نمونه یکی از فصلهای داستان با اینجمله شروع میشود: «خانم ث مدت کمی که به اندازه یک نفسکشیدن بود، رشته داستان خود را برید.» یا دوباره در بخش دیگری با اینجمله روبرو میشویم که «خانم ث دوباره رشته داستان خود را برید…» تا نویسنده با فاصلهگذاری متوجهمان کند که در حال شنیدن قصه خانم ث هستیم که برای او روایت شده است.
اما بین جملات و روایتی که راوی از قصه خانم ث دارد، خانم ث هم قصه دیگری دارد که درباره یکمرد جوان قمارباز است. به اینترتیب در روایت خانم ث هم فصلگذاری شده و روایتها از هم جدا میشوند: «جوان در آنجا سرگذشت جگرخراش خود را برای من بازگفت.»
بنا نداریم در نقد، قصه رمان را باز کنیم. به همیندلیل به بیان ایننکته بسنده میکنیم که روایت از جایی به بعد وارد زندگی خانم ث میشود و اینزن است که روایت میکند؛ آن هم «اتفاقی را که ۲۴ ساعت از زندگی ۶۷ساله این زن اشغال کرده است.» اینجا شخصیت خانم ث، تا حدودی آینهدار شخصیت واقعی تسوایک میشود. چون در ابتدای روایت میگوید وقتی شوهرش مرد و پسرانش دیگر احتیاجی به او نداشتند، او هم بهطور تلویحی با بحران مساله مرگ و زندگی (مشکل همیشگی تسوایک) روبرو شده است: «من هم آرزویی در دنیا نداشتم» و «بارها آرزوی مرگ به دلم راه یافت».
زن میگوید با مرد جوانی روبرو شده که در ادامه مشخص میشود قماربازی است که کارش باختن بوده و «به سوی مرگ میرفت». غم و اندوه موجود در چهره مرد جوان، خانم ث را مجاب میکند که در تهیه و تدارک خودکشی است و «چنینشخصی بهسوی پرتگاه مرگ و نیستی میرود…» خانم ث که با طنین اینجمله در ذهن خود روبرو میشود که «زندگانی بیهدف چیز بیمعنی و بیهودهای است» برای خود یکوظیفه متصور میشود؛ اینکه مرد جوان را از خودکشی نجات دهد. بنابراین اینجا هم خانم ث در نقش بیانکننده دغدغههای تسوایک درباره مرگ و زندگی ظاهر میشود که میگوید: «اضطراب و هیجان و هر درد و رنجی ترسو است. آرزوی مرگ که میخواهد در قلب ما جایگزین شود، در برابر علاقه ما به زندگی که بهتر و نیرومندتر از آرزوی مرگ وجودمان را در میان گرفته است، کاری از پیش نمیبرد و اضطراب و هرگونه درد و رنجی عاقبت از میان میرود.» (صفحه ۱۱۳)
حالا که صحبت از آینهداری خود نویسنده در داستانش است، بد نیست به مساله «قضاوت درباره دیگران» هم اشاره کنیم که در ابتدا گفتیم تسوایک، در نقش راوی اولیه داستان، عقیده خود را بهصراحت دربارهاش بیان میکند. همانطور که تسوایک، قضاوت درباره مادام هانریت را روا نمیداند، خانم ث هم (که عشق مرد جوان مانع واقعیدیدن قضایا توسط او شده)، چنیننگاهی به مرد جوان قمارباز دارد که از دزدیهای خود برایش تعریف کرده است: «کار او در نظر من دزدی و جرم جلوه نمیکرد و من چنان میپنداشتم که او تب یا مرضی داشته است.»
اگر بخواهیم با استفاده از کلیدواژهها بحث کنیم، باید به ۲ مورد مهم در رمان «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» اشاره کنیم؛ عشق و قمارخانه.
درباره عشق میتوان به یکی از فرازهای روایت خانم ث از داستانش با مرد جوان قمارباز اشاره کرد که حق مطلب را به خوبی ادا میکند: «کلمه محال معنی خود را از دست داده بود. تجربهای که من در ظرف آن ده ساعت پیدا کرده بودم، از تجارب زندگانی آرام چهلسالهام بیشتر بود.» فراز دیگری که عشق و بیمنطقبودنش در اینرمان بهخوبی تصویر شده، جایی است که خانم ث رفتار خود را برای راوی تشریح میکند: «در برابر نگاههای حیرتزده مستخدم با صدای بلند میخندیدم و به خوبی احساس میکردم که عقل از دست دادهام.» (صفحه ۹۷) اینشخصیت در صفحه ۱۰۰ هم چنینعباراتی را درباره ساعات عاشقشدنش به کار میبرد: «این حالت هیجانآمیز که با انفجاری ناگهانی، مانند گردباد، به انسان روی میآورد، به کسانی دست میدهد که عشق در نظرشان بیگانه باشد … در چنین لحظهای همه آن نیرویی که سالها به کار نیفتاده است به اعماق قلب انسان روی میآورد و به جوش میآید.»
اما درباره واژه قمارخانه، تسوایک از واژهای استفاده کرده که بار معنایی منفی اینمکان را در ذهن او به خوبی نشان میدهند: «شکنجهخانه». او همچنین برای اشاره به گناه قمار که مرد جوان روایت خانم ث مبتلا به آن بوده، از اینالفاظ بهره برده است: «هوس جهنمی»، «مسمومشدن به قمار»، «هیجان جهنمی» و «عفریت قمار».
اما بحث مهم قضاوتنکردن دیگران در رمان «۲۴ ساعت از زندگی یکزن» در طرح و نقشه نویسنده اثر، آنجا به ثمر مینشیند که خانم ث به کشف احساس تهنشینشده خود از گذشته نائل آمده و آن را برای راوی تشریح میکند؛ اینکه «اگر آنروز آنجوان دست مرا میگرفت و میخواست که با او بروم تا آن سر دنیا با او میرفتم. به نصیحت این و آن و منطق و وجدانم وقعی نمینهادم و مانند همین مادام هانریت که یک روز پیش با آن جوان فرانسوی فرار کرد، من هم با او میرفتم…»
یکی از صحنههای مهم رمان، صحنه سوگندخوردن پسر جوان قمارباز در کلیساست؛ جایی که خانم ث او را برای توبه و بازگشت برده و بناست مرد گناهکار به آغوش خدا و جامعه سالم برگردد. تسوایک در اینفراز داستانش برای ساخت لحظات تاثیرگذار و بهاصطلاح نفسگیر از ادبیات و واژگان حسابشده بهمعنای واقعی استفاده کرده است: «لحظهای سکوت همهجا را فرا گرفت … سکوت شگرفی که در سایه آن صدای خشخش درختان بیرون، خشخشی که از برخورد باد با برگها پدید میآمد، به گوش میرسید.» (صفحه ۸۷)
با اینحال با تجربیاتی که در خوانش داستانهای کلاسیک و سپس مدرن کسب کردهایم، میتوان عاقبت مرد قماربازی را که در اینداستان ترسیم میشود، حدس زد. اینکه او به قول خود به خانم ث وفا نمیکند و قمارخانه مونتکارلو را ترک نمیکند. به خشم مقدس خانم ث هم اهمیتی نمیدهد و به او بیاحترامی میکند. در نتیجه خانم ث سرشکسته از عشقی که به پسر ابراز کرده، دوباره به تنهایی برمیگردد و چندصباحی بعد که خبر خودکشی او را میشنود، سکون و آرامش قلبش بیشتر میشود.