تعداد بازدید: ۱ گاهی تاریخ، نه در کتابها، بلکه در دل آدمها زنده میماند؛ در اشکهایی که هنوز برای یک نام جاری میشوند، در دلهایی که با خواندن یک جمله، میلرزند. یکی از این نامها، مهدی باکری است؛ مردی که هنوز هم وقتی از او حرف میزنیم، انگار همین دیروز کنارمان بوده، انگار همین […]
تعداد بازدید: ۱
گاهی تاریخ، نه در کتابها، بلکه در دل آدمها زنده میماند؛ در اشکهایی که هنوز برای یک نام جاری میشوند، در دلهایی که با خواندن یک جمله، میلرزند. یکی از این نامها، مهدی باکری است؛ مردی که هنوز هم وقتی از او حرف میزنیم، انگار همین دیروز کنارمان بوده، انگار همین چند ساعت پیش، در میدان جنگ، در صف اول نماز، در لحظههای سخت، دست یک نفر را گرفته است.همه آنها برادر من هستند…عملیات خیبر، روزهای سختی بود. خاک و آتش در هم پیچیده بودند، گلولهها بیوقفه میباریدند. ناگهان خبر آوردند: «حمید باکری شهید شده، اجازه دهید پیکرش را برگردانیم.»اما مهدی باکری، مردی که ایمان و عشق در تار و پودش تنیده شده بود، پاسخی داد که هنوز هم دلها را به لرزه میاندازد: «همه آنها برادران من هستند، اگر توانستید همه را برگردانید، حمید را هم بیاورید.»چقدر این جمله آشناست! انگار همین امروز هم میتوانیم کسی را ببینیم که چنین حرفی بزند. در روزگاری که برخی مسئولان، زندگیشان فرسنگها از مردم فاصله گرفته، چقدر جای این تفکر خالی است! چقدر کم داریم کسانی را که حاضر باشند خودشان را با دیگران یکی بدانند، سختیها را به جان بخرند، و در آسایش جلوتر از مردم نباشند.
نامهای برای همیشهاما این روحیه فقط یک جمله نبود. مهدی، در نامهای که برای فرماندهان گردانش نوشت، اصولی را گفت که شاید امروز هم باید سرلوحهی هر مدیری، هر مسئولی، و هر انسانی باشد که میخواهد درست زندگی کند:* همیشه بعد از نیروها غذا بگیرید، همان غذا، حتی کمتر.* چادر، پتو و وسایلتان با بقیه فرقی نداشته باشد.* اگر مواد غذایی اضافهای هست، ابتدا برای دیگران باشد، نه خودتان. * لباس و کفش کمتر از بقیه داشته باشید. اولین نفر در صف نماز و دعا باشید.* در مراسم بزرگداشت شهدا و شخصیتها، فعالانه شرکت کنید. به نیروها آگاهی بدهید، چون ناآگاهی منشأ بسیاری از مشکلات است.چقدر این جملات برای امروز هم زندهاند! کاش هرکسی که مسئولیتی دارد، این نامه را روی میزش بگذارد و هر روز بخواند. کاش در روزگاری که عدهای پشت میزشان نشستهاند و مشکلات مردم را از دور میبینند، دوباره فرماندهانی مثل باکری پیدا شوند؛ کسانی که در کنار مردم باشند، نه بالاتر از آنها.
و سرانجام… دریا او را در آغوش کشیداما تقدیر، مهدی را هم از ما گرفت. ۲۵ اسفند ۱۳۶۳، در عملیاتی دیگر، تیر دشمن سینهی او را شکافت. هنگام انتقال پیکرش، دشمن با آرپیجی، آخرین ردپای زمینیاش را هم از بین برد.و حالا، سالها از آن روز گذشته، اما هنوز وقتی از مهدی باکری حرف میزنیم، دلمان میگیرد. نه فقط به خاطر شهادتش، که به خاطر کمبود امثال او در روزگارمان.در روزهایی که صداقت، ایثار، و برابری کمیاب شده، یاد مهدی باکری مثل نوری در تاریکی است. هنوز هم وقتی به مشکلات جامعه نگاه میکنیم، وقتی بیعدالتیها را میبینیم، وقتی از فاصلهبین مردم و مسئولان ناراحت میشویم، باید به آن جمله طلایی برگردیم: «همه آنها برادران من هستند، اگر توانستید همه را برگردانید، حمید را هم بیاورید…»ما هنوز به مهدیها نیاز داریم.