بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی

پایگاه خبری و تحلیلی امین ارسباران به نقل از خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: خراسان بزرگ و ربع باقیمانده آن در ایران امروز، سده‌های طولانی خاستگاه شاعران و ادیبان بزرگی بوده و همچنان هم ستارگان درخشانی در سپهر ادبیات فارسی دارد. برای بررسی سنت ادبی خراسان و نقش آن در ادبیات […]

پایگاه خبری و تحلیلی امین ارسباران به نقل از خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: خراسان بزرگ و ربع باقیمانده آن در ایران امروز، سده‌های طولانی خاستگاه شاعران و ادیبان بزرگی بوده و همچنان هم ستارگان درخشانی در سپهر ادبیات فارسی دارد.

برای بررسی سنت ادبی خراسان و نقش آن در ادبیات امروز به گفتگو با بهرام پروین‌گنابادی پرداختیم. این‌پژوهشگر استاد دانشگاه و دکترای ادبیات فارسی است. به‌علاوه نوه محمد پروین گنابادی از بزرگان ادبیات خراسان نیز هست و از نظر خانوادگی به جریان ادبی خراسان وابستگی دارد.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید:

* آقای پروین‌گنابادی می‌خواهیم درباره خراسان به‌عنوان خاستگاه شعرا و عرفایی که اگر در ادبیات ما نبودند، قطعاً بخش بزرگی از ادبیات ما به وجود نمی‌آمد، صحبت کنیم؛ خیام و عطار و فردوسی و مولوی و … اگر خراسان را و سنت ادبی خراسان را در تاریخ ادبیاتمان نداشتیم چه چیزی نداشتیم؟

پیشنهاد من این است که از دوره ناصری شروع کنیم، که در واقع ریشه‌های شعر معاصر است. واقعیت این است که هر وقت مرکزیت با جایی باشد، و از آن دربار و حاکمیت به‌اصطلاح حمایت کند، باعث پیشرفت می‌شود. خواننده ما حتماً مد نظرش باشد وقتی که ما از شعر صحبت می‌کنیم باید بدانیم که منظورمان از شعر دقیقاً چیست؛ یعنی وقتی نگاه می‌کنیم به متون گذشته، می‌خواهیم ببینیم که شعر چه جایگاهی داشته است؟ خب یک بخش از آنکه غیر رسمی است: شعرهای به‌اصطلاح فهلویات، دوبیتی‌ها و رباعی‌هاست که بیشتر جنبه غنایی و عاشقانه دارد، که مثلاً در زبان ابوسعید می‌بینیم.

از یک طرف شما همین شعر را مثلاً در چهار مقاله نظامی یک مقوله کاملاً حاکمیتی می‌بینید که اصلاً برای او، شعر چیزی جز یک ابزار برای زنده نگه داشتن نام پادشاه نیست. این مقوله را حتی در قصاید مدحی به وضوح می‌بینیم: می‌گوید من باید اسم تو را جاودانه می‌کردم، وظیفه‌ام را انجام دادم، حالا تو وظیفه‌ات را انجام بده؛ یعنی صله من را بده. در واقع وقتی شعر حاکمیتی می‌شود، پشتوانه مالی خوبی برای رواج دارد؛ می‌تواند تنظیم بشود، تبدیل به دیوان بشود، نسخه‌برداری بشود و برود به کتابخانه‌ها وماندگار شود.

وقتی ما کتاب‌هایی مثل چهار مقاله یا تذکره‌ها را می‌بینیم پی می‌بریم که اگر جایی حاکم یا رئیسی آن را حمایت کرد، شعر رواج پیدا می‌کند ولی اگر نکرد، می‌شود چند غزل و رباعی و قطعه پراکنده یا چند شعر که مردم برای خودشان می‌گفتند. در خراسان که اوایل مرکز حاکمیت سامانیان، غزنویان و سلجوقیان بود، رواج شعر و بعد هم رواج عرفان به اوج خودش رسید. بعد از حمله مغول می‌بینیم تا سال‌ها دیگر از آن شور و هیجان و گسترشی که قبلاً در دوره غزنویان و سلجوقیان بود خبری نیست. تا دوره صفویه، که آن هم معطوف است به کاشان، اصفهان، تبریز و مقداری هرات. آنجا شعر در خراسان باز اوج می‌گیرد، حرکت‌هایی شروع می‌شود. ولی از دوره صفوی، مرکزیت از جاهایی مثل سمرقند، بخارا، هرات و غزنه، می‌آید به این سمت؛ به‌خاطر درگیری‌هایی که پادشاهان صفوی بر سر هرات با پادشاهان هند داشتند، مرکزیت زبان و مخصوصاً شعر فارسی، می‌آید داخل مرزهای امروزی. از آن خراسان بزرگ می‌آید به سمت غرب.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی

* تا دوره صفوی؟

مخصوصاً از دوره صفوی، وقتی که ما حکومت شیعی داریم و بارگاه امام رضا آنجاست و بعدها ملک‌الشعرای آستان قدس تعیین می‌شود و ملک‌الشعرایی آستان قدس در دوره قاجاریه خیلی اهمیت پیدا می‌کند. در واقع حرکت اصلی شعر خراسان از آنجا شروع می‌شود؛ با اهمیت دادن به ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی، اهمیت شعر در خراسان در واقع از آنجاست. و مطلب خیلی مهم هم این است که در دوره قاجاریه، بعد از نجف، مشهد به‌خاطر آستان امام رضا (ع) مدارس دینی خیلی قوی داشته است؛ مثلاً مدرسه نواب‌خان، مدرسه فاضل‌خان، جز مدارس خیلی مهم حوزه شیعه‌اند. سنت مدارس شیعی هم این بوده است که حتماً طلبه باید به بلاغت و ادبیات عرب خوب مسلط باشد که بتواند در حدیث، در رجال و به‌ویژه در تفسیر تبحر پیدا کند. این تبحر در ادبیات عرب، رفته رفته باعث می‌شود که آنها دارای استادان ادیبی در همان مدارس شاخص باشند، از جمله ادیب نیشابوری که استادی خودآموخته بوده، استاد زیادی نداشته، خودش استاد شده و خودش همه کارها را کرده است.

* یکی از این کارهایش را بگویید!

مثلاً یکی از کارهای جالب او این است که وقتی جوان بوده رفته به یک کتابفروشی، خب ایشان یک چشمش نابینا بوده و چشم دیگرش هم کم‌بینا، می‌رود کتابفروشی، می‌گوید آقا دیوان قاآنی دارید؟ آقایی آنجا نشسته بوده، می‌خندد و می‌گوید دیوان قاآنی می‌خواهی چه‌کار؟ می‌گوید قاآنی شاعر بسیار توانمندی است! من خیلی از شعرهای او را از حفظ هستم و شروع می‌کند به خواندن. می‌گوید به جای اینکه قاآنی بخوانی برو منوچهری بخوان، عنصری بخوان؛ چند نفر از شاعران سبک خراسانی را به او معرفی می‌کند. در نظر داشته باشیم که تقریباً ۷۰_ ۸۰ سالی است که بازگشت شروع شده و به اصطلاح استخوان‌دارها همه گرایش به بازگشت دارند. در آن زمان به او یک سری شعرای سبک خراسانی را معرفی می‌کند و به آقای کتابفروش می‌گوید که از حساب من یک دیوان فرخی و یک دیوان منوچهری به این جوان بدهید. بعد بین این دو یک دوستی شکل می‌گیرد. آن آقایی که به او بخشش می‌کند کسی است به نام صیدعلی‌خان درگزی. صید یعنی شکار، شکارعلی.

* این‌شخص چه‌کاره بوده است؟

حاکم درگز است؛ شاعر و اهل ادب و آدم برجسته‌ایست. این آقای صیدعلی خان درگزی همان کسی است که ملک‌الشعرای بهار را تشویق می‌کند به مطالعه و نگاه سبک‌شناسی به متون قدیم. و باز ایشان همان کسی‌ست که محمود فرخ خراسانی را هم به شاعری تشویق می‌کند. یعنی این آدم به گردن خیلی از شعرای خراسان حق دارد. بهار در مقدمه سبک‌شناسی جمله‌ای به کار می‌برد. می‌گوید با وجودی‌که سبک‌شناسی در خاندان ما رواج داشت، اما من سبک‌شناسی را از صیدعلی‌خان درگزی و ادیب نیشابوری آموختم.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
ملک الشعرای بهار در جوانی

* نشان می‌دهد آن حاکم محلی چه‌قدر می‌توانست اثر بگذارد.

بله، تشویقشان می‌کرده، او خودش هم شاعر بوده؛ انجمن ادبی داشتند، انسان توانمندی بوده و درواقع ادیب را هم او ادیب نیشابوری می‌کند. حتی یکی از شاگردهای ادیب می‌گوید که زمانی که من حجره‌ام کنار حجره ادیب بود، صیدعلی خان زیاد می‌آمد پیش ادیب و با هم صحبت می‌کردند. یکی از شاگردان قدیمی ادیب گفت به نظرت چه‌کسی از آن دیگری یاد می‌گیرد؟ گفته بوده خب معلوم است، صیدعلی خان از ادیب یاد می‌گیرد. گفته اصلاً این طور نیست؛ صیدعلی خان به‌اصطلاح حرمت ادیب را جلوی شما نگه می‌دارد وگرنه ادیب از او یاد می‌گیرد. خیلی مؤثر بوده! بالاخره آدمی است که حاکم یک شهر بوده، خیلی تنومند و قوی و اهل درگیری، شمال خراسان همه‌اش درگیری و نزاع بوده؛ زمانی که کلنل پسیان می‌آید حمله می‌کند، همه این قبایل می‌آیند به کمک.

آن‌زمان صیدعلی خان فوت کرده بوده اما قبیله‌ها می‌آمدند به کمک تا حکومت مرکزی را براندازند. خود صیدعلی خان در درگیری‌های محلی همراه با فرزند برادرش کشته می‌شود. عرضم این بود که صیدعلی خانی هست، حاکم درگزی هست، پولی هم به کسی نمی داده اما آنها را تشویق می‌کرده و بستر ادبی فراهم می‌کرده است.

* در مشهد هم قدرت داشته؟

در مشهد هیچ قدرت سیاسی نداشته، فقط ادیب بوده، ولی پشتوانه نظامی داشته و اینها را تشویق می‌کرده: بهشان دیوانی هدیه می‌داده، می‌گفته تو بخوان؛ تو شاعر خوبی هستی، شعر بگو. همین کارها باعث می‌شده که آنها به دنبال علائقشان بروند.

اتفاقی که اینجا می‌افتد این است که ادیب نیشابوری رفته‌رفته آنجا مطول درس می‌داده و شاگرد عمومی داشته؛ نقل است که ۳۰۰ تا طلبه می‌رفتند در مدرسه درس ادیب نیشابوری می‌نشستند و مطول یاد می‌گرفتند؛ یعنی یک سطح عالی ادبیات عرب. مطوّل می‌خواندند، مُغنی (مغنی اللبیب) می‌خواندند. این تشویق صیدعلی خان و شناخته شدن ادیب به‌عنوان کسی که هم در شعر فارسی آگاه است و هم استاد عروض است، باعث شد ادیب نیشابوری برای شاگردان خاص کلاس‌های خصوصی داشته باشد. که آن شاگردان یا باید شاعر و ادیب باشند، یا باید جزو آقازاده‌های مشهد باشند. آقازاده نه به معنی امروزی‌اش؛ یعنی مثلاً پسر فلان مجتهد و از یک خانواده به‌اصطلاح عالم دینی باشند. ادیب به اینها درس خصوصی می‌داد. بیشتر روی شاعری این افراد تاکید داشت، باید ذوق ادبی می‌داشتند تا او قبولشان می‌کرد. این شاخه‌ای که دارم می‌گویم شاخه ادبی اوست؛ آن شاگردان ادیب، کسانی هستند که بعداً بنیانگذاران دانشکده‌های ادبیات در ایران هستند.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
مهدی محقق در دوران دانشجویی، دانشکده معقول و منقول

(دانشکده الهیات و معارف دانشگاه تهران فعلی)

* مثل چه‌کسانی؟

بهار، فروزانفر، مدرس رضوی، محمد پروین گنابادی، علی‌اکبر فیاض، ادیب طوسی، سیداحمد خراسانی، شهاب فردوس و ادیب نیشابوری دوم. ادیب نیشابوری دوم یعنی محمدتقی ادیب نیشابوری که دکتر مهدی محقق، استاد شفیعی کدکنی، هر دو برادر مهدوی دامغانی و موسوی گرمارودی از شاگردان ادیب نیشابوری دوم بودند.

* آن‌سنت ادبی که او راه می‌اندازد، از طریق ادیب نیشابوری جریان پیدا می‌کند و این شاگردان می‌آیند تهران، دانشکده ادبیات را پایه‌گذاری می‌کنند و ادامه ماجرا. مهدی محقق هم از شاگردان ادیب نیشابودی دوم بود؟

بله، پدر مرحوم محقق هم معمم بوده، فکر می‌کنم خود ایشان هم با ادیب نیشابوری رابطه دوستی داشته. حالا این یک طرف قضیه است؛ یعنی اینها می‌آیند تهران و بهار، فروزانفر، مدرس رضوی می‌شوند استادهای دانشگاه تهران. پروین گنابادی استاد دانشسرای عالی می‌شود. علی‌اکبر فیاض ده پانزده سال بعد از آنها دانشکده ادبیات را در دانشگاه فردوسی مشهد پایه‌گذاری می‌کند. یعنی دانشکده ادبیات و علوم انسانی که امروز در مشهد به نام دکتر شریعتی است، بنیان‌گذارش علی‌اکبر فیاض است. دانشکده الهیات بنیان‌گذارش علی‌اکبر فیاض است. آقای سیداحمد خراسانی اصفهان است. ادیب طوسی در تبریز است. مگر چند دانشکده ادبیات آن موقع وجود داشته؟

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
محمد تقی ادیب نیشابوری (ادیب ثانی)

* یعنی تمام دانشکده‌های ادبیات معاصر به نوعی ریشه در سنت ادبی خراسان دارند.

این را بگویم که ادیب نیشابوری و صیدعلی‌خان درگزی ادامه بازگشت هستند. بازگشتی‌ها با یک چیز خوب نبودند: سبک اصفهانی یا هندی را نمی‌پسندیدند. شما دقت کنید، در دوره اول و دوم و سوم دانشگاه تهران، حتی تبریز و مشهد، سبک هندی نمی‌بینید. از اوایل دهه ۴۰ است که مثلاً نگاهی به شُعرای سبک صائب و پس از آن انداخته می‌شود و بعد واحد درسی می‌شود؛ یعنی دقیقاً همان سنت آنها که به سبک هندی عنایتی نداشتند. در دانشکده ادبیات تهران کسی که هم خودش ادامه بازگشت بود و هم به سبک اصفهانی خیلی عنایت داشت مرحوم هُمایی بود. چون خودش در واقع ادامه بازگشت است، آنها را می‌شناسد، از خاندانی آمده که ریشه‌اش در فرهنگ و ادب ماست.

می‌خواهم بگویم حضور چهره‌ای مثل ادیب نیشابوری این تأثیر را روی دانشکده‌های ادبیات ما می‌گذارد. سنت، آن سنتی است که در خراسان بوده.

* ادیب و صیدعلی‌خان درگزی و بسیاری از افراد دیگر، چه‌طور اجازه فعالیت در مشهد داشتند؟

آن زمان فضا خیلی مذهبی و بسته بوده و درگیری بین فقها و این‌هایی که گرایش‌های مذهبی داشتند همیشه بوده، آن زمان بیشتر هم بوده است. وقتی مرحوم حاج میرزا حبیب خراسانی حاکم شرعی خراسان می‌شود، از خانواده شهید ثالث است؛ پدرش جزو علمای مشهد بوده، دایی‌اش جزو بزرگترین مجتهدان مشهد است. مرحوم حبیب خراسانی خودش شاعر بوده ولی طبق سنتی که علمای ما داشتند، غالباً علمای ما اشتهار به شاعری را دوست نداشتند.

* حتی اگر خوب شعر می‌گفتند؟

آنچه که واقعاً شعر رسمی از حبیب باقی مانده، شعرهای مذهبی اوست که مثلاً در مدح امام هشتم (ع) است، در منقبت‌ها و مدحیه‌ها و اینهاست، ولی بقیه چیزهایی‌ست که خانواده‌اش جمع کردند و کم‌کم هم پیدا شده. یک سری چیزهایی که آن زمان چاپ شده؛ مثلاً کتابی که علی عبدالرسولی چاپ کرده، می‌بینید مجموعاً ۴ هزار بیت شعر است، اما آنچه خانواده پیدا کردند می‌بینید ۷، ۸ هزار بیت است. آنها این اشعار را پیدا می‌کردند؛ مثلاً در کاغذی نوشته و جایی گذاشته. حالا جالب اینجاست وقتی دیوان این مجتهد چاپ می‌شود_ یعنی چاپ خانواده‌اش، همانی که علی و حسن حبیب چاپ می‌کنند در اوایل دهه ۳۰ _ الان شما تشریف ببرید انتشارات زوّار و بپرسید دیوان حبیب چاپ چندم است؟ فکر کنم بالای بیستم باشد. یک فقیه، یک مجتهد شعر می‌گوید، چطور می‌شود از دهه ۳۰ تا دهه ۶۰‌، یعنی ۳۰ سال، دست کم ۱۰ بار ۱۵ بار دیوان تجدید چاپ شده. یکی از چیزهایی که کمک کرد به اشتهار حبیب و اینکه شعر حبیب به میان مردم برود، این بود که چند تا از غزل‌های معروف حبیب را برایش آهنگ ساختند به ویژه مرحوم خالقی، و در برنامه گل‌ها خوانده شد و بین مردم انگار رواج پیدا کرد. این باعث شد که مردم بروند سراغ دیوانش؛ مثلاً فرض کنید غزل معروف «امروز امیر در میخانه تویی تو / فریادرس ناله مستانه تویی تو» را چندین نفر از بزرگان موسیقی خواندند و یا غزل «هرشب من و دل تا سحر در گوشه میخانه ها».

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی

* این شعر را با صدای خواننده‌های مختلف شنیده‌ایم.

بله. برنامه گل‌ها یک تصنیف داشت، یک غزل آواز داشت و چند تا دکلمه داشت. وقتی به آن دکلمه‌ها نگاه می‌کنیم، من فکر می‌کنم آمارش را داشته باشم، بیشتر از ۶۰ بار غزلیات حبیب خوانده شده. خب، نگاه کنید! آن زمان تنها رسانه‌ای که مردم اقبال وحشتناکی به آن داشتند، از راننده بگیرید تا فرض نگهبانی که کشیک یک ساختمان است، همه رادیو گوش می‌دادند. تا همین چند سال پیش و حتی دهه ۷۰ یا ۸۰ هم این طور بود، دیگر الان زمانه پادکست و این چیزهاست. خیلی مهم بود که حتماً رادیو گوش بدهند، چون تا دهه ۷۰ رسانه اول بود، بعد از آن تلویزیون شروع می‌شد و ۸ شب اخبار می‌گفت. از صبح پیچ رادیو باز بود. می‌خواهم بگویم که این حبیب خراسانی در زمانی که مجتهد خراسان و حاکم شرعی مشهد است، خیلی رفتار عارف مسلک داشت.

* در همان زمانی‌که شعرهایش آن‌جا خوانده می‌شد.

بله، و حامی شاعران است. یکی از دلایلش، حمایت حبیب است. ببینید ملک‌الشعرای صبوری پدر بهار، با حبیب هم دوستی داشته. در مشهد خیلی به او حسادت می‌کنند، دشمنی می‌کنند، که هرطور هست او را از ملک‌الشعرایی آستان قدس بیاندازند. دسیسه می‌کنند، توطئه می‌کنند. کسی که پشت او درمی‌آید حبیب است. حبیب بعداً حتی پشت مشروطه‌خواهان هم درمی‌آید. که حتی شیخ‌فضل‌الله به او نامه می‌نویسد که آقا این چه کاری است که تو می‌کنی؟ جوابش را نمی‌دهد! طوری رفتار می‌کند که انگار طرف را حساب نمی‌کند ولی از شعرا خیلی حمایت می‌کند و همین باعث می‌شود که انجمن‌های ادبی در خراسان شکل بگیرد؛ مثلاً شخصی به نام شازده افسر بود که ادیب نیشابوری و بهار و ایرج میرزا جمعه‌ها می‌رفتند منزل ایشان. اول به صورت گعده بوده، بعد تبدیل می‌شود به انجمن ادبی. در واقع آغاز همه انجمن‌هایی که شکل می‌گیرد، اواخر دوره حبیب است و دوره ادیب نیشابوری. ادیب نیشابوری یکی از ارادتمندان حبیب بوده و حبیب هم خیلی هوای او را داشته.

* همه این‌ها مربوط به دوره قاجار است. اما زمان چه پادشاهی؟

از اواسط دوره ناصری شروع می‌شود تا احمدشاه؛ موقعی‌که ۱۳۰۴ تاج‌گذاری (رضاخان) انجام می‌شود، ایرج‌میرزا فوت می‌کند، یک سال بعدش هم ادیب فوت می‌کند.

* در شروع سلطنت پهلوی همه این‌ها از دنیا می‌روند.

بله. ولی شاگردانشان هستند و بعد تبدیل می‌شوند به استادان و شاعران دانشگاه تهران. انجمن‌های ادبی که در مشهد شکل گرفت خیلی مهم هستند؛ مثلاً انجمن فرخ یا انجمن‌های دیگر، از دلش کسانی مثل اخوان، شفیعی کدکنی، نعمت میرزاده، اسماعیل خویی، مرتضی کاخی و… حسن معین می‌آیند بیرون. یک نکته خیلی مهم که هم خراسانی‌ها هم به آن معتقدند و هم می‌گویند ایرج آن را گفته_ ولی من از ایرج چیزی در این زمینه پیدا نکردم، حالا بازم می‌گردم_ ببینید ایرج میرزا کشف آقای امیرنظام گروسی بود، همان سرداری که سال‌ها سفیر ایران در عثمانی، آلمان و فرانسه بود.

پدر ایرج میرزا از شازده‌های قاجاری و آدم فاضلی بود. کار رسمی ایرج در اداره مالیات بوده، منتقل می‌شود به خراسان، چند سال مأمور مالیات خراسان و آنجا با ادیب و بهار آشنا می‌شود. معتقدند که ایرج از وقتی به خراسان رفت، ایرج شد. اگر حتی ۶۰ درصد این حرف درست باشد، این نشان می‌دهد که آن محیط، آن انجمن‌ها، آن گردهمایی و آن بستر باعث می‌شود این استعداد رشد بکند. مدیر مجله دبستان آقای سیدحسن مشکان طبسی درباره ادیب نیشابوری نوشته، جمله‌ای می‌گوید که خیلی جالب است: می‌گوید وقتی ایرج فوت کرد، ادیب دیگر طاقت نیاورد، یعنی طوری می‌خواهد بگوید که فوت او هم از غصه ایرج بود.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
ایرج میرزا

* اغراق هم اگر هست، می‌خواهد بگوید علاقه‌ای عمیق بین این دو وجود داشته.

بله، این افراد در انجمن‌های مشهد مثل ادیب و اینها همگی انسان‌های نوگرایی بودند. یک مثال برایتان بزنم؛ آقایی به نام بدایع‌نگار در مشهد بوده، ایشان روزنامه‌ای داشته به نام الکمال و تاکید هم داشته که روزنامه من کمال نیست، الکمال است. اینها او را مسخره می‌کردند، می‌گفتند این ال چیست تو گذاشتی ابتدای کمال؟ به زبان فارسی بنویس، مگر ما عربیم که ال می‌گذاری؟ ایرج و دو سه نفر دیگر یک شعر به مسخره گفته بودند که:

البدایع نگار را دیدم

پشت المیز الاداره خویش

العبایی فکنده بر الدوش

الکمالی نهاده اندر پیش

به مسخره گفتند، خیلی قشنگ است. این نشان می‌دهد که آنها آدم‌های نوگرایی بودند و می‌گفتند این مسخره بازی‌ها چیست؟

*حالا چه اصراری داشته برای گذاشتن ال؟

بعضی از قُدَما تسلط به زبان عربی و کاربرد اصطلاحات و کلمات عربی را نشانه فضل می‌دانستند اصطلاحاً عرب مآب بودند دیگر. حبیب خراسانی یک شاگردی دارد که هم پیش ادیب می‌آمده، یعنی از شاگردان دوره اول ادیب است و هم شاگرد حاج میرزا حبیب خراسانی است؛ آقایی به نام خدابنده بایِگی. مال بایِگ تربت حیدریه بوده. بایِگ یک بخش شده الان در تربت حیدریه. ایشان در ۱۳۰۳ در مشهد یک آموزشگاه باز می‌کند و در آن زبان‌های خارجی درس می‌دهد: فرانسه، روسی، انگلیسی، عربی و اسپرانتو هم که تازه آمده بوده. او خیلی استعداد زبان‌آموزی داشته و همه را هم خودش درس می‌داده. او می‌گوید حاج میرزا حبیب مجتهد خراسانی مرا ترغیب کرد که بروم زبان فرانسه و انگلیسی یاد بگیرم.

* یعنی خود آن مجتهدی که آدم تصور می‌کند باید به سنت‌ها پایبند باشد، آن‌قدر نوگراست که اینها را ترغیب می‌کند به یادگیری زبانهای خارجی.

یک شایعه قوی‌ای وجود دارد که ظاهراً فرزندان و نوه‌های حبیب فرانسه بلد بودند. خود او هم فرانسه می‌دانسته و می‌گویند در نجف هم که بوده فرانسه یاد می‌داده.

* ظاهراً بلد بودن زبان فرانسه تا همین اواخر هم بین علما رایج بوده.

خب آن زمان زبان اول زبان فرانسه بود. در آن هنگام کسانی که علوم دینی می‌خواندند صددرصد کسانی بودند که می‌خواستند ببینند دنیا چه خبر است؟ خود مجتهد هم فرانسه می‌دانسته و این نگاه نوآورانه را داشته. یک اثر هم به ایشان نسبت می‌دهند که ترجمه کرده، ولی هیچ اثری از ترجمه‌اش نیست. می‌گویند ترجمه‌هایی از فرانسه داشته ولی واقعاً هیچ چیزی نمانده. دکتر فیاض هم زبان فرانسه، روسی، انگلیسی و عربی بلد بوده و حتی رفته دنبال اینکه زبان لاتین و چینی را هم یاد بگیرد. دکتر فیاض هم از خانواده حبیب است. خانواده حبیب خانواده خیلی جالبی‌ است. نزدیک ۳۶ نفر از نواده‌های حبیب شاعرند؛ مثلاً یکی پسر و یکی هم نوه ادیب معروف است، مرحوم ابوالقاسم حبیب‌اللهی. این را یادم رفت به شما بگویم که تخلص ابوالقاسم حبیب‌اللهی نوید است، ایشان نوه حبیب خراسانی، جزو شاگردان برجسته ادیب و استاد دانشگاه فردوسی مشهد و عربی‌دان برجسته‌ایست. خانواده حبیب خراسانی که صحبتش را می‌کنیم باز خودشان چند تا فامیلی می‌شوند: شهیدی، حبیب، حبیب‌اللهی، نظام شهیدی، خیلی زیاد هستند.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
محمد جواد ادیب نیشابوری

* این‌ها مثلاً عموزاده‌ها و فرزندان مختلف و اینا هستند.

مثلاً نازنین نظام شهیدی از نوادگان ادیب است. شما در مشهد هرجا شهیدی ببینید از همین خاندان است. دکتر حسن شهیدی بنیانگذار و رئیس دانشکده پزشکی مشهد بود. بعد جالب اینجاست که او هم شاگرد ادیب نیشابوری‌ست؛ یعنی رئیس دانشگاه پزشکی مشهد یک ادیب است. تا اواسط دهه ۳۰ تقریباً ۷ نفر از شاگردان ادیب نیشابوری، نماینده مجلس شورای ملی هستند و وارد سیاست می‌شوند. خیلی جالب است که شاگردان او اهل سیاست هم هستند.

* اسم‌هایشان را می‌دانید؟

بهار، شهاب فردوس، موید ثابتی است که سناتور بود خیلی هم برای خراسان کار کرد خودش هم شاعر است، پدربزرگ خودم (محمد پروین گنابادی)، محمود فرخ خراسانی، همه در سیاست هم آدم‌های عاقلی بودند و هم پاکدست. بحثم این بود که بگویم خاندان حبیب خراسانی با فرزندان و نوادگان، حامی شعر و شاعران می‌شوند. مثلاً حامی ملک‌الشعرا می‌شود، آن زمان ملک‌الشعرا یک بچه است، یک شعر برای ایشان می‌خواند و ایشان چقدر او را تشویق می‌کند. ادیب، شاگردان ادیب، انجمن ادبی‌ها، احمد قوام که مدتی حاکم خراسان بود… تمام این افراد مورد حمایت این خاندان بودند.

می‌دانید که لقب بدیع‌الزمان را، قوام به فروزانفر داده است. قوام واسطه‌ای می‌فرستد پیش ادیب، که بتواند یک دیدار با ادیب نیشابوری داشته باشد. ادیب این جمله را به زبان می‌آورد که: «من هیچ وقت نمی‌توانم به مرکز حاکمیت ایشان بروم، ایشان هم کسی نیست که از این پله‌های تنگ و تاریک مدرسه نواب بیاید بالا!» پس این دیدار هیچ‌وقت صورت نمی‌گیرد. ولی با این حال احمد قوام باز هم حامی قدرتمندی برای این شعرا بوده است. یا مثلاً میرزا شکسته قهرمان که پسرعموی محمد قهرمان است، اینها هم شاهزاده قاجاری‌اند دیگر، از طایفه قهرمان میرزا مورد حمایت ایشان بود. تمام این عوامل دست به دست هم داد تا بعد از چندین قرن، دوباره خراسان مرکزیتی در شعر و ادب در دوره قاجار پیدا کند.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
محمد پروین گنابادی

* تا می‌رسیم به دوره پهلوی و دانشگاه‌ها و دانشسرای عالی.

در دوره پهلوی اول این شاگردان رفتند دانشگاه، مدارس جدید باز شد، بعد جاهایی حرکاتی هم شد: فرض کنید کنگره هزاره فردوسی که تمام خاورشناسان و ادبا آمدند، بعد باغ نگارستان ساخته شد. اینها دستاوردهایی بود که داشتند. بعد آن انجمن‌های ادبی شاگردانی بیرون می‌دادند که برجسته بودند؛ یعنی اخوان تربیت ذهنی‌اش، محصول همان انجمن‌های ادبی‌ست. محمد قهرمان محصول آن انجمن‌های ادبی‌ست. منتها آنها به شعر صائب عنایتی نداشتند، ایشان عنایت دارد. یا مثلاً شفیعی کدکنی خلاصه‌ای از سنت‌های حوزوی سال‌ها در ادبیات خراسان است یعنی همه آن سنت‌ها در شیوه تدریس دکتر شفیعی هست. ما با آقای دکتر درسی داشتیم سیر آرا و عقاید، ایشان می‌گفت شما باید یک متن کلامی مثلاً قرن ششم را بتوانید به عربی بخوانید و ترجمه کنید و شرح دهید، همانطوری که در مدارس قدیم بوده! ببینید، این شیوه‌ای که او برگزیده برای این است که متن دست نخورد. مثلاً درباره اینکه آیا خدا را می‌شود با چشم سر دید؟ اشاعره چه می‌گویند؟ معتزله چه می‌گویند؟ درک متن به همان زبانی که این تالیفات انجام شده و طوری که قدما نگاه می‌کردند و می‌فهمیدند. خب وقتی من این را می‌فهمم، دیگر بعدش آرای کلام مولانا برایم خیلی راحت حل می‌شود، تصویرسازی و مضمون‌پردازی اشعار حافظ برایم راحت‌تر می‌شود.

در واقع این سنت را آقای دکتر شفیعی می‌آورد دانشگاه و خوب هم جواب می‌دهد؛ یعنی بعد از اینکه ما اینها را می‌خواندیم و تسلط پیدا کردیم، می‌دیدیم فهم این قضایا با دیگران در ما چقدر متفاوت است چون از سرچشمه‌اش خوانده بودیم. شرح عقاید نسفیه را می‌خواندیم _یک متن دست اول_ این در واقع به گمان من خلاصه همان سنت‌هاست که در دانشگاه می‌آید، حالا با یک ادیبی مثل شفیعی کدکنی و تاثیرش را هم می‌گذارد، روی چند نسل از شاگردان ایشان تأثیر می‌گذارد. ضمن اینکه در شعر هم، آنهایی که دست‌پرورده انجمن‌های ادبی بودند تأثیر خودشان را داشتند؛ مثلاً شما نمی‌توانید تأثیر اخوان را در گسترش شعر نیمایی نادیده بگیرید. یعنی همان یک مقاله‌ای که در دهه ۳۰ نوشته، نوع وزن در شعر فارسی، امروز این تعداد تجدید چاپ‌هایش نشان می‌دهد چقدر مؤثر بوده؛ تا دهه ۵۰ چند بار و کجاها تجدید چاپ شده و الان هر کتاب عروضی که شما می‌بینید در عروض شعر نیمایی درمی‌آید، منبعش اخوان است.

* با اینکه بسیاری مخالف این نوآوری در شعر بودند.

آقای دکتر ضیای موحد می‌گوید که من همیشه در شعر نیمایی مشکل داشتم، وقتی این مقاله را خواندم مشکل شعر نیمایی برایم حل شد. شما نمی‌توانید نقش اخوان را در گسترش شعر نیمایی چه با تالیفات و چه با اشعارش نادیده بگیرید. کسانی مثل شفیعی، اسماعیل خویی و مخصوصاً محمد قهرمان؛ محمد قهرمان کسی بود که توانست شعر سبک هندی اصفهانی را در خراسان جا بیندازد در انجمن ادبی غزل هندی می‌گفتند دیگر. و جالب است که هنوز هم آن انجمن‌ها با آن سنّت‌ها و نوآوری‌ها هنوز دارد در خراسان اتفاق می‌افتد. همان طوری که مثلاً در کاشان، کاشانِ دوره صفوی که یکی از مراکز ادبیات هست و دوازده سیزده تا انجمن ادبی فعال داشته، نگاه که می‌کنیم هنوز انجمن ادبی کاشان ریشه خیلی کهنی دارد و از صفویه تا امروز باقی مانده است. می‌خواهم بگویم که افراد، چه شاعر و چه حکمران، وقتی که حمایت می‌کنند نتیجه‌اش این می‌شود.

بررسی کارنامه سنت ادبی خراسان؛ از صیدعلی‌خان درگزی تا شفیعی کدکنی
پرویز ناتل خانلری

* پس اگر بخواهیم جمع‌بندی کنیم می‌توانیم بگوییم آن‌چه امروز از شعر و ادبیات فارسی داریم، حالا چه در دانشکده‌های ادبیاتمان تدریس می‌شود، چه در انجمن‌های ادبی، در واقع حاصل تلاش خراسانیانی است که بعد از چندین سال دوباره شروع می‌کنند، انگار همان‌طور که حفظ زبان فارسی از دوره فردوسی در خراسان اتفاق می‌افتد، رویش دوباره و تدریس آن هم، در دوره معاصر ما، ریشه در آن سنت ادبی خراسان دارد.

بگذارید این طور بگوییم که بخش بزرگی از آن این طور هست و نه همه‌اش، چون یک بخش هم سنت است. همه در خراسان نیست، بخشی در شیراز و اصفهان انجمن ادبی‌هایی هست که راجع‌به آنها خیلی مطلب هست. من کتابی زیر چاپ دارم، مشغول اصلاحات آن هستم اما باز دوباره کار پیش آمد و نتوانستم تمامش کنم. مطلب خیلی جالبی که هست، آنجا نوشته‌ام که رفته بودم پیش اخوان گفت دکتر خانلری را دیدی؟ گفتم بله، چند روز پیش بیمارستان رفتم دیدمش، گفت دیدی چطور تکیده شده؟ گفتم بله. گفت من با شفیعی چند سال پیش رفتیم خانه‌اش، دیدمش ناراحت شدم، آخر آدم بسیار شیک پوش بود و خوش قیافه. آن عکسی که خانم مریم زندی از او گرفته در جلد اول کتاب چهره‌ها به بهترین شکل حال و روز دکتر خانلری را نشان می‌دهد. گفت من برایش یک اخوانیّه گفتم، چند روز بعد دکتر خانلری جواب داد و با پست فرستاد. می‌گفت باورم نمی‌شد که دکتر خانلری اینقدر اخوانیّه قوی‌ای داشته باشد. من گفتم استاد منظورتان چیست آنقدر قوی باشد؟ گفت آخر اخوانیّات قوانینی دارد، یکی از آن قوانین این است که باید قافیه به قافیه به تو جواب بدهند، او قافیه به قافیه جواب داده بود؛ یعنی دو تا شعر را که می‌گذارید روبروی هم، باید در قافیه یکی باشد. شما اگر در بیت اول مثلاً از چیزی شکوه می‌کنید، باید در همان بیت جواب شکوه را بدهید.

این گذشت. سال هشتاد و سه بود، در فرهنگستان زبان و ادب می‌خواستند دانشنامه زبان ادب فارسی را دربیاورند، آن موقع کار رسمی من که تدریس در دانشکده بود و کار دومم جزو هیئت علمی بنیاد دایره‌المعارف اسلامی بودم. زنده یاد استاد اسماعیل سعادت یک نامه نوشته بودند که آقا، چند تا مدخل ما مانده، مؤلفی سراغ دارید؟ بعد دوست ما زیر نامه آقای سعادت نوشته بود: آقای پروین مردش هستی که یکی از این مدخل‌ها را بنویسی؟! دیدم یکی اخوانیّات است. گفتم من این را می‌نویسم. بعد رفتم دیدم حتی یک مقاله آنجا در مورد اخوانیّات وجود ندارد. سنت‌هایش را که تقریباً چهارده تا سنت بود از لابلای دیوان‌ها پیدا کردم، که مثلاً قافیه به قافیه چه کسی گفته و چه کسی جواب داده. ببینید، وقتی شما دارید دیوانتان را خودتان تدوین می‌کنید نباید اخوانیّه من را کامل بیاورید. یک بیت، آن یعنی مطلع اخوانیّه من را می‌آورید، بعد جواب را کامل می‌آورید. اگر بگویید این اخوانیّه پروین است و این هم جوابیّه من، در واقع از سنت تخطی شده است. چیزی نمی‌شود، ولی این سنت‌شان است. من این جوابیّه‌ها را از لابلای حرف‌های اخوان پیدا کردم، بعد دیدم اینها چه سنت‌هایی داشتند! همه این‌ها را مرحوم خانلری را می‌دانسته. یا نگاه می‌کنید می‌بینید که این‌ها را مرحوم جلال همایی لابه‌لای پانویس‌های کتاب‌هایش آورده؛ مثلاً در کتاب بلاغت و صنایع ادبی.

برای همین من همیشه می‌گویم بنویسید خراسان بخشی از سنت‌های ادبی را زنده می‌کند. جریان ادبی اصفهان بخش دیگرش، جریان ادبی شیراز یک بخش دیگرش. کاشان یک بخش را و تبریز هم یک بخش را.